حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

هیتلر-بخش8-زندگینامه

۴۹۵ بازديد


هیتلر بیمناک بود که حمله نظامی به لهستان ممکن است منجر به یک جنگ زودهنگام با بریتانیا شود.[۲۵۳][۲۵۴] یواخیم فون ریبنتروپ، وزیر خارجه و سفیر سابق آلمان در لندن، به او اطمینان داد که نه بریتانیا و نه فرانسه قصدی جهت عمل به تعهداتشان با لهستان ندارند.[۲۵۵][۲۵۶] نتیجتاً، هیتلر در ۲۲ اوت ۱۹۳۹ دستور بسیج نیروها علیه لهستان را صادر کرد.[۲۵۷]

نقشه حمایت ضمنی شوروی را نیاز داشت[۲۵۸] و معاهده عدم تعرض مولوتوف–ریبنتروپ میان اتحاد شوروی و آلمان شامل یک توافق سری جهت تقسیم لهستان میان دو کشور بود.[۲۵۹] برخلاف پیشگویی ریبنتروپ مبنی بر اینکه بریتانیا روابط خود با لهستانی‌ها را قطع خواهد کرد، آن‌ها در ۲۵ اوت ۱۹۳۹ با لهستان یک پیمان اتحاد نظامی به امضا رساندند. این، در کنار خبری از ایتالیا مبنی بر اینکه موسولینی به اتحاد فولاد عمل نخواهد کرد، باعث شد هیتلر برنامه حمله را از ۲۵ اوت به ۱ سپتامبر، هفت روز، به تأخیر اندازد.[۲۶۰] هیتلر در ۲۵ اوت تلاش کرد با پیشنهاد پیمان عدم تعرض به بریتانیا، آن‌ها را به کشوری بی‌طرف تبدیل کند اما ناموفق ماند؛ او سپس ریبنتروپ را بر آن داشت که پیشنهاد صلحی لحظه آخری ارائه کند تا تقصیر آغاز جنگِ قریب‌الوقوع را به گردن بریتانیا و لهستان اندازد.[۲۶۱][۲۶۲]


 
در اول سپتامبر ۱۹۳۹، آلمان به بهانه مخالفت لهستان با بازگشت شهر آزاد دانتسیگ به آلمان و ممانعت از دسترسی آلمان به جاده‌های کریدور لهستان که آلمان بعد از عهدنامه ورسای آن را از دست داده بود، به غرب لهستان حمله کرد.[۲۶۳] در جواب، بریتانیا و فرانسه به تاریخ ۳ سپتامبر به آلمان اعلان جنگ دادند؛ این هیتلر را متعجب کرد و باعث شد او با عصبانیت از ریبنتروپ سؤال کند «حالا چی؟»[۲۶۴] علی‌رغم این، فرانسه و بریتانیا به محض اعلان جنگ دست به اقدامی نزدند و نیروهای شوروی روز هفدهم سپتامبر به شرق لهستان یورش بردند.[۲۶۵]

بعد از سقوط لهستان نوبت جنگ تصنعی، نامی که خبرنگاران در آن زمان به آن دادند، بود. هیتلر دو گاولایترِ[و ۷۹] شمال غرب لهستان، آلبرت فورستر در رایشگاو دانتسیگ-وست پروس[و ۸۰] و آرتور گرایزر در رایشگاو فارتلند،[و ۸۱] دستور داد منطقه تحت کنترل خود را آلمانی‌سازی کنند، بدون هیچ شفافیتی مبنی اینکه این دستور چگونه به انجام برسد.[۲۶۶] در منطقه فورستر، جمعیت لهستانی فقط باید فرمی را امضا می‌کردند که بر اساس آن، آن‌ها دارای خون آلمانی هستند.[۲۶۷] در مقابل، گرایزر با هیملر موافق بود و به پاکسازی قومی لهستانی‌ها متوسل شد. گرایزر اندکی بعد انتقاد کرد که فورستر اجازه داده‌است هزاران لهستانی به عنوان «آلمانی‌نژاد» پذیرفته شوند و این «خلوص نژادی» آلمانی‌ها را در معرض خطر قرار داده‌است.[۲۶۶] هیتلر در موضوع دخالت نکرد. عدم ورود او این مسئله باعث شد بعداً تئوری «عمل به سمت پیشوا» را مطرح کنند که بر مبنای آن، هیتلر دستور مبهم صادر می‌کرد و انتظار داشت زیردستانش به شیوه خودشان آن را به سرانجام برسانند.[۲۶۸][۲۶۹]

اختلاف دیگری هم که به وجود آمد و آن بین یک گروه به نمایندگی هاینریش هیملر و گرایزر که موافق پاکسازی قومی لهستانی‌ها بودند و گروهی دیگر به نمایندگی گورینگ و هانتس فرانک (فرماندار لهستان اشغالی) که طرفدار تبدیل لهستان به «انبار غله» رایش بودند، بود.[۲۷۰] در نهایت، به تاریخ ۱۲ فوریه ۱۹۴۰ موضوع به نفع گروه گورینگ–فرانک خاتمه یافت و به اخراج دسته‌جمعی که از نظر اقتصادی مشکل‌ساز بود، پایان داد.[۲۷۰] در ۱۵ مه ۱۹۴۰، هیملر تفهیم‌نامه‌ای با عنوان «تفکراتی اندر رفتار با جمعیت بیگانه شرق» صادر کرد که در آن به بیرون راندن همه جمعیت یهودی اروپا به آفریقا و تبدیل جمعیت لهستانی به «طبقه‌ای کارگر و بدون رهبر» پرداخته بود.[۲۷۰] هیتلر، ضمن چشم‌پوشی از گورینگ و فرانک، نظرات هیملر را «خوب و صحیح» دانست[۲۷۰] و سیاست هیملر–گرایزر را در لهستان اجرا کرد.


 
در ۹ آوریل، نیروهای آلمان به دانمارک و نروژ حمله کردند. در همان روز هیتلر ظهور رایش بزرگ ژرمنی،[و ۸۲] چشم‌اندازی که در آن ملل ژرمن‌تبار اروپا شامل هلندی‌ها، فلاندری‌ها و اسکاندیناویایی‌ها تحت رهبری آلمانی‌ها یک امپراتوری با «نژادی خالص» را ساخته‌اند، را اعلام کرد.[۲۷۱] در مه ۱۹۴۰، آلمان به فرانسه حمله و لوگزامبورگ، هلند و بلژیک را هم فتح کرد. این فتوحات موسولینی را در ۱۰ ژوئن بر آن داشت که با هیتلر متحد شود. در ۲۲ ژوئن، آلمان و فرانسه پیمانی جهت ترک مخاصمه به امضا رساندند.[۲۷۲] بنا به کرشاو، محبوبیت هیتلر در آلمان—و حمایت‌ها از جنگ—بعد از بازگشت او از پاریس به برلین در ۶ ژوئیه به اوج خود رسید.[۲۷۳] بعد از پیروزی‌های غیرقابل انتظار و تند و تیز، هیتلر ۱۲ ژنرال را به درجه فیلد مارشال ترفیع داد.[۲۷۴][۲۷۵]

بریتانیا که مجبور شده بود نیروهای مسلح خود را از فرانسه خارج کند،[۲۷۶] به همراه دیگر ممالک مشترک‌المنافع به جنگیدن در نبرد آتلانتیک ادامه داد. بعد از اینکه نخست‌وزیر جدید بریتانیا، وینستون چرچیل، پیشنهاد صلح را رد کرد، هیتلر دستورهایی مبنی بر حمله به پایگاه‌های نیروی هوایی بریتانیا و ایستگاه‌های راداری جنوب شرق انگلیس صادر کرد. در ۷ سپتامبر، حملات هوایی نظام‌مند شبانه به لندن آغاز شد. لوفت‌وافه اما موفق نشد نیروی هوایی بریتانیا را در نبردی که به نبرد بریتانیا معروف شد، شکست دهد.[۲۷۷] تا پایان سپتامبر، هیتلر بدان نتیجه رسید که برتری هوایی جهت حمله به بریتانیا قابل کسب نیست و نتیجتاً، دستور به تأخیر عملیات شیر دریایی داد. حملات هوایی شبانه به شهرهای بریتانیا، از جمله لندن، پلیموث و کاونتری تشدید شد و تا ماه‌ها ادامه پیدا کرد.[۲۷۸]

در ۲۷ سپتامبر ۱۹۴۰، پیمان سه‌جانبه در برلین میان سابورو کوروسو[و ۸۳] از امپراتوری ژاپن، هیتلر و وزیر خارجه ایتالیا چیانو به امضا رسید[۲۷۹] و بعداً گسترش پیدا کرد تا مجارستان، رومانی و بلغارستان را هم شامل شود؛ نتیجتاً، نیروهای محور شکل گرفتند. تلاش هیتلر جهت قانع‌کردن شوروی جهت پیوستن به جناح ضد بریتانیایی بعد از مذاکرات بی‌نتیجه ماه نوامبر میان هیتلر و مولوتوف در برلین، با شکست مواجه شد؛ پس آن، او دستور داد آماده‌سازی‌های لازم جهت حمله به شوروی انجام شود.[۲۸۰]

در اوایل ۱۹۴۱، قوای مسلح آلمان به شمال آفریقا، بالکان و خاورمیانه اعزام شدند. در فوریه، به لیبی رسیدند تا حضور ایتالیا در آن منطقه را تقویت کنند. در آوریل، هیتلر دستور داد به یوگسلاوی حمله شود و اندکی بعد هم حمله به یونان انجام شد.[۲۸۱] در مه، نیروهای آلمان به عراق اعزام شدند تا از شورشی‌های عراقی علیه بریتانیا حمایت و به کرت حمله کنند.[۲۸۲]


 
در مسیر شکست

در ۲۲ ژوئن ۱۹۴۱، ضمن نقض عهدنامه مولوتوف–ریبنتروپ، بیش از ۳ میلیون نفر از سربازان قدرت‌های محور به شوروی حمله کردند.[۲۸۳] این تهاجم (با اسم رمز عملیات بارباروسا) با هدف نابودی اتحاد جماهیر شوروی و تسخیر منابع طبیعی آن برای حملات بعدی علیه قدرت‌های غربی انجام پذیرفت.[۲۸۴][۲۸۵] در جریان حمله، مناطق وسیعی شامل جمهوری‌های بالتیک، بلاروس و غرب اوکراین، فتح شدند. تا اوایل اوت، نیروهای محور ۵۰۰ کیلومتر پیشروی کرده و در نبرد اسمولنسک پیروز شده بودند. هیتلر به گروه ارتش مرکز دستور داد موقتاً پیشروی به سمت مسکو را متوقف کرده و نیروهای زرهی خود را به محاصره لنینگراد و کی‌یف معطوف کند.[۲۸۶] ژنرال‌های هیتلر با این تغییر مخالفت کردند و این مسبب بحرانی بین رهبران ارتش شد.[۲۸۷][۲۸۸] این توقف به ارتش سرخ فرصت داد تا نیروهای تازه‌نفس ذخیره خود را بسیج کند؛ راسل استالفی، مورخ، این اتفاق را یکی از فاکتورهای مهم در شکست برنامه حمله به مسکو که در اکتبر ۱۹۴۱ ادامه پیدا کرد و در دسامبر همان سال به‌طور فاجعه‌باری به پایان رسید، به حساب می‌آورد.[۲۸۶] در جریان این بحران، هیتلر خود را به مقام فرماندهی عالی ارتش[و ۸۴] منصوب کرد.[۲۸۹]

در ۷ دسامبر ۱۹۴۱، ژاپن به پایگاه دریایی آمریکا در پرل هاربر، هاوایی، حمله کرد. چهار روز بعد از این اتفاق، هیتلر به ایالات متحده آمریکا اعلان جنگ داد.[۲۹۰] در ۱۸ دسامبر ۱۹۴۱، هیملر از هیتلر پرسید «با یهودیان روسیه چه کنیم؟» که هیتلر به او پاسخ داد «به عنوان پارتیزان نابودشان کنید.»[و ۸۵][۲۹۱] به گفته مورخ اسرائیلی یهودا بائر این نزدیک‌ترین چیز به یک دستور مستقیم از طرف هیتلر برای نسل‌کشی یهودیان در جریان هولوکاست است که تاریخ‌دانان در دست دارند.[۲۹۱]


 
در اواخر ۱۹۴۲، نیروهای آلمانی در نبرد دوم العلمین شکست خوردند[۲۹۲] که نقشه هیتلر برای تسخیر کانال سوئز و خاورمیانه را ناکام گذاشت. هیتلر که پیروزی‌های اولیه باعث شده بود پیش از حد به تخصص نظامی خود اعتماد کند، به مرور نسبت به فرماندهان عالی ارتش بی‌اعتماد شد و نتیجتاً، در برنامه‌ریزی‌های نظامی و تاکتیکی دخالت می‌کرد که پیامدهای منفی برای نیروهای نظامی آلمان به همراه آورد.[۲۹۳] مخالفت‌های چندباره او در دسامبر ۱۹۴۲ و ژانویه ۱۹۴۳ با عقب‌نشینی بعد از شکست در نبرد استالینگراد منجر به نابودی تقریباً کامل ارتش ششم شد. قدرت‌های محور بیش از ۲۰۰٬۰۰۰ کشته دادند و ۲۳۵٬۰۰۰ نفر از نیروهایشان هم به اسارت گرفته شدند.[۲۹۴] بعد از آن یک شکست استراتژیک سرنوشت‌ساز در نبرد کورسک اتفاق افتاد.[۲۹۵] ضمن رو به زوال رفتن وضعیت نظامی و اقتصادی آلمان و همچنین وضعیت سلامتی خود هیتلر، از این زمان به بعد دمدمی‌مزاجی در تصمیم‌گیری‌های نظامی او مشهود است.[۲۹۶]

بعد از حمله متفقین به سیسیل، ویکتور امانوئل سوم بعد از رای عدم‌اعتماد توسط شورای کبیر،[و ۸۶] بنیتو موسولینی را از قدرت برکنار کرد و مارشال پیترو بادولیو را به رهبری دولت منصوب کرد؛ دیری نپایید که بادولیو در برابر متفقین تسلیم شد.[۲۹۷] در جریان سال‌های ۱۹۴۳ و ۱۹۴۴، قوای مسلح شوروی به‌طور پیوسته نیروهای هیتلر را مجبور به عقب‌نشینی در جبهه شرقی کردند. در ۶ ژوئن ۱۹۴۴، متفقین غربی نیروهای خود را در عملیات اورلرد، یکی از عظیم‌ترین عملیات‌های آبی‌خاکی در تاریخ، در شمال فرانسه پیاده کردند.[۲۹۸] بسیاری از افسران آلمانی به این نتیجه رسیدند که شکست گریزناپذیر است و ادامه این روند با حکومت هیتلر می‌تواند به نابودی کامل کشورشان منجر شود.[۲۹۹]

 

مابین ۱۹۳۹ و ۱۹۴۵، نقشه‌های متعددی برای ترور هیتلر طرح شد که برخیشان تا حدی موفقیت‌آمیز بودند.[۳۰۰] معروف‌ترین توطئه، کودتای ۲۰ ژوئیه ۱۹۴۴، از داخل آلمان انجام شد و انگیزه آن تا اندازه‌ای از افزایش اطمینان به شکست آلمان سرچشمه می‌گرفت.[۳۰۱] قسمتی از عملیات والکوره آن بود که کلاوس فون اشتاوفنبرگ در یکی از مقرهای هیتلر، آشیانه گرگ[و ۸۷] در راشتنبورگ[و ۸۸] یک بمب کار بگذارد. هیتلر با خوش‌شانسی جان سالم به در برد زیرا هاینتس برنت[و ۸۹] کیفی که حاوی بمب بود را به پشت یک میز سنگین کنفرانس منتقل کرده بود و باعث شد از قدرت انفجار کاسته شود. آدولف هیتلر بعد از این توطئه انتقام سختی گرفت و بیش از ۴٬۹۰۰ نفر را اعدام کرد.[۳۰۲]

هیتلر-بخش7-زندگینامه

۵۰۰ بازديد


هیتلر در ملاقاتی به تاریخ ۳ فوریه ۱۹۳۳ با رهبران نظامی آلمان، هدف نهایی سیاست خارجی خود را «فتح فضای حیاتی در شرق و آلمانی‌سازی بی‌رحمانه آن» اعلام کرد.[۲۰۱] در مارس، پرنس برنهارد ویلهلم فون بولو[و ۶۸] از دبیران وزارت امورخارجه بیانیه‌ای صادر کرد که شامل اهداف مهم سیاست خارجی آلمان بود: یکپارچگی با اتریش، برقراری مرزهای پیش از جنگ جهانی اول آلمان، رد محدودیت‌هایی که عهدنامه ورسای بر نیروهای نظامی آلمان اعمال کرده‌است، بازگشت مستعمرات آلمان در آفریقا و برقراری نفوذ آلمان در اروپای شرقی. هیتلر اهداف اعلام شده توسط بولو را متعادل یافت.[۲۰۲] در سخنرانی‌هایی که در این دوره انجام می‌داد، او عموماً از اهداف صلح‌آمیز سیاست‌هایش و آمادگی برای همکاری مطابق قراردادهای بین‌المللی صحبت می‌کرد.[۲۰۳] در نخستین نشست کابینه به تاریخ ۱۹۳۳، او هزینه‌های نظامی را نسبت به مخارج مربوط به کاهش بیکاری در اولویت قرار داد.[۲۰۴]

آلمان در اکتبر ۱۹۳۳ از جامعه ملل و کنفرانس جهانی خلع سلاح خارج شد.[۲۰۵] در ژانویه ۱۹۳۵، بیش از ۹۰٪ مردم ساکن زارلاند که توسط جامعه ملل اداره می‌شد، در رفراندومی رای به پیوستن به آلمان دادند.[۲۰۶] در مارس همان سال، هیتلر اعلام کرد که اعضای ورماخت به ۶۰۰٬۰۰۰ نفر افزایش خواهند یافت—شش برابر بیش از سقف محدودیت تعیین شده تحت عهدنامه ورسای—و نیروی هوایی آلمان (لوفت‌وافه)[و ۶۹] نیز تأسیس خواهد شد و نیروی دریایی (کریگسمارینه)[و ۷۰] هم توسعه پیدا خواهد کرد. بریتانیا، فرانسه، ایتالیا و جامعه ملل نقض عهدنامه توسط آلمان را محکوم کردند، اما به هیچ اقدامی جهت متوقف کردن آن متوسل نشدند.[۲۰۷][۲۰۸] در ۱۸ ژوئن، توافق‌نامه دریایی انگلیس و آلمان (AGNA) به امضا رسید که مطابق آن آلمان می‌توانست نیرویی دریایی خود را به نسبتی بیش از ۳۵ به ۱۰۰ در برابر نیروی دریایی بریتانیا، گسترش دهد. هیتلر که امضای این قرارداد را پیش‌زمینه‌ای بر اتحاد آلمان و انگلیس می‌دانست، آن روز «شادترین روز زندگی» خود لقب داد.[۲۰۹] برای امضای این توافق‌نامه با فرانسه و ایتالیا مشورت نشد و جامعه ملل مستقیماً نادیده گرفته شد؛ نتیجتاً عهدنامه ورسای در مسیر بی‌اهمیت شدن قرار گرفت.[۲۱۰]


آلمان در مارس ۱۹۳۶، ضمن نقض عهدنامه ورسای، منطقه غیرنظامی راینلند را اشغال کرد. هیتلر همچنین پس از دریافت درخواست کمک در ژوئیه ۱۹۳۶ از سوی ژنرال فرانکو، نیروهای نظامی آلمان را در حمایت از او وارد جنگ کرد. به‌طور همزمان، او به تلاش‌های خود جهت شکل‌دادن به اتحاد میان آلمان و انگلیس ادامه داد.[۲۱۱] در اوت ۱۹۳۶، در پی افزایش بحران اقتصادی که به دلیل تلاش‌ها جهت تجدید تسلیحاتی ایجاد شده بود، هیتلر به گورینگ دستور داد که «برنامه چهار ساله» را اجرا کند تا آلمان در طی چهار سال آینده برای جنگ آماده شود.[۲۱۲] مطابق پیش‌بینی این برنامه، یک جنگ تمام‌عیار میان بلشویسم یهودی و ناسیونال سوسیالیسم آلمانی قریب‌الوقوع بود که از نظر هیتلر، به تعهد کامل به تلاش‌ها جهت تجدید تسلیحاتی، صرف نظر از بهای اقتصادی آن، داشت.[۲۱۳]

کنت گالئاتسو چانو،[و ۷۱] وزیر خارجه دولت بنیتو موسولینی در ۲۵ اکتبر ۱۹۳۶ اتحاد آلمان و ایتالیا را اعلام کرد و در ۲۵ نوامبر، آلمان پیمان ضد کمینترن را با ژاپن به امضا رساند. بریتانیا، چین، ایتالیا و لهستان هم به امضای این عهدنامه دعوت شدند، اما تنها ایتالیا بود که در ۱۹۳۷ به آن پیوست. هیتلر دیگر از شکل‌دادن اتحادی با انگلیس صرف نظر کرده بود و «بی‌کفایتی» رهبران بریتانیا را سبب آن می‌دانست.[۲۱۴] او عصبانی بود که بریتانیا در موضوعاتی دخالت می‌کند که «در حوزه آلمانی» قرار دارند.[۲۱۴] در ملاقاتی در دفتر صدارت عظمای رایش با رهبران نظامی و وزرای امور خارجه، هیتلر یک مرتبه دیگر از هدف خود برای به دست آوردن فضای حیاتی[و ۷۲] برای مردم آلمان سخن به میان آورد. او دستور داد مقدمات جنگی در شرق فراهم شود که بتوان حداقل در ۱۹۳۸ و حداکثر در ۱۹۴۳ آن را آغاز کرد. قرار بود در صورت مرگ هیتلر، صورتجلسه آن ملاقات که یادداشت هوسباخ نام نهادندش، وصیت‌نامه سیاسی او به حساب آید.[۲۱۵] آدولف هیتلر احساس می‌کرد که افت شدید سطح رفاه در آلمان در نتیجه بحران اقتصادی، تنها می‌تواند از طریق یک حمله نظامی جهت تسخیر اتریش و چکسلواکی برطرف شود.[۲۱۶][۲۱۷] او در نظر داشت پیش از اینکه بریتانیا و فرانسه در مسابقه تسلیحاتی به صورت دائمی پیش افتند، به یک اقدام سریع متوسل شود.[۲۱۸] در اوایل ۱۹۳۸، در آغاز ماجرای بلومبرگ–فریچ، هیتلر نویرات را از وزارت خارجه مرخص کرد و خودش را هم به وزارت جنگ منصوب کرد؛[۲۱۲] نتیجتاً کنترل سیاست خارجی و نظامی را در دست و از همان تاریخ سیاستی خارجی که هدف نهایی‌اش جنگ بود، در پیش گرفت.[۲۱۹]

جنگ جهانی دوم

پیروزی‌های دیپلماتیک اولیه

اتحاد با ژاپن


 
در فوریه ۱۹۳۸، پس از توصیه وزیر خارجه تازه منصوب شده یواخیم فون ریبنتروپ[و ۷۳] که قویا به ژاپن تمایل داشت، هیتلر به اتحاد چین و آلمان که میان آلمان نازی و جمهوری چین منعقد شده بود پایان داد تا در عوض با امپراتوری ژاپن که قدرتمندتر و مدرن‌تر بود، وارد اتحاد جدیدی شود. در نتیجه این اتحاد، هیتلر مانچوکوئو و اشغال منچوری توسط ژاپن را به رسمیت شناخت و همچنین از ادعای آلمان بر مستعمرات سابق خود در اقیانوس آرام که در این زمان تحت کنترل ژاپن بودند، صرف نظر کرد.[۲۲۰] او دستور داد فروش سلاح به چین متوقف شود و همه افسران آلمانی که با ارتش چین همکاری می‌کردند را فراخواند.[۲۲۰] برای تلافی این عمل آلمانی‌ها، ژنرال چیانگ کای‌شک همه توافق‌های اقتصادی میان چین و آلمان را کنسل کرد و نتیجتاً، آلمان از بسیاری از مواد اولیه چینی محروم شد.[۲۲۱]

اتریش و چکسلواکی

در ۱۲ مارس ۱۹۳۸، هیتلر آنشلوس،[و ۷۴] یکپارچگی اتریش با آلمان، را اعلام کرد.[۲۲۲][۲۲۳] پس از آن، توجه خود را به آلمانی‌تبارهای سودتنلند، یکی از مناطق چکسلواکی، معطوف ساخت.[۲۲۴] در روزهای ۲۸ و ۲۹ ماه مارس همان سال، او چند ملاقات محرمانه در برلین با کنراد هنلاین، از اعضای بزرگ‌ترین حزب آلمانی سودتنلند که حزب آلمانی سودتن نام داشت، ترتیب داد. در آن ملاقات‌ها، آن دو به این توافق رسیدند که هنلاین از دولت چکسلواکی برای مناطق آلمانی سودتنلند خودمختاری بیشتری طلب کند، نتیجتاً بهانه‌ای برای ارتش آلمان فراهم آید تا علیه چکسلواکی به اقدام نظامی متوسل شود. در آوریل ۱۹۳۸، هنلاین به وزیر امورخارجه مجارستان گفت «مهم نیست دولت چک چه پیشنهادی بدهد، او (هیتلر) همیشه درخواست‌های بزرگ‌تری طلب می‌کند… او می‌خواست هر تفاهمی را به هر طریقی خراب کند زیرا این تنها سریع راه برای عصبانی کردن چکسلواکی بود.»[۲۲۵] هیتلر شخصاً موضوع سودتنلند را مسئله مهمی به حساب نمی‌آورد؛ هدف اصلی او راه‌اندازی جنگی جهت فتح چکسلواکی بود.[۲۲۶]

در آوریل هیتلر به فرماندهی عالی ورماخت دستور داد برای فال گرون[و ۷۵] (مورد سبز) آماده شود؛ فال گرون اسم رمز حمله به چکسلواکی بود.[۲۲۷] در پنجم سپتامبر، رئیس‌جمهور چکسلواکی ادوارد بنش[و ۷۶] در نتیجه فشارهای دیپلماتیک فرانسه و بریتانیا از «طرح چهارم» رونمایی کرد که هدف آن سازماندهی قانونی مجدد کشورش بود. در طرح چهارم با بیشتر مطالبه‌های هنلاین جهت خودمختاری سودتنلند موافقت شده بود.[۲۲۸] واکنش حزب هنلاین به پیشنهاد بنش آغاز درگیری‌های خشونت‌آمیز با پلیس چکسلواکی بود که در نتیجه آن در بخشی از مناطق سودتنلند حکومت نظامی اعلام شد.[۲۲۹][۲۳۰]


 
آلمان به واردات نفت وابسته بود؛ اختلاف با بریتانیا بر سر چکسلواکی می‌توانست منجر به اختلال در روند نفت‌رسانی به آلمان شود. این هیتلر را مجبور کرد فال گرون را که برای اول اکتبر ۱۹۳۸ طرح‌ریزی شده بود، متوقف سازد.[۲۳۱] در ۲۹ سپتامبر، آدولف هیتلر، نویل چمبرلین، ادوار دالادیه و بنیتو موسولینی در کنفرانسی یک روزه در مونیخ که منجر به توافقنامه مونیخ شد، شرکت کردند. پیامد این توافقنامه، اعطای سودتنلند به آلمان بود.[۲۳۲][۲۳۳]

چمبرلین از نتیجه کنفرانس مونیخ راضی بود و آن را «صلح برای زمانه‌مان» نامید اما هیتلر به خاطر از دست رفتن فرصت جنگ در ۱۹۳۸، عصبانی بود؛[۲۳۴][۲۳۵] او نارضایتی خود را در یک سخنرانی در زاربروکن به تاریخ ۹ اکتبر ابراز کرد.[۲۳۶] در نظر هیتلر، این صلح که با وساطت بریتانیا انجام شده بود، اگرچه منافع ظاهری آلمان را تأمین می‌کرد، اما یک شکست سیاسی بود زیرا او قصد داشت محدود کردن قدرت بریتانیا راه را برای توسعه خاک آلمان به سمت اروپای شرقی هموار کند.[۲۳۷][۲۳۸] مجله تایم هیتلر را به دلیل این کنفرانس به عنوان مرد سال ۱۹۳۸ انتخاب کرد.[۲۳۹]

در اواخر ۱۹۳۸ و اوایل ۱۹۳۹، ادامه بحران اقتصادی که از تجدید تسلیحات ناشی می‌شد، هیتلر را مجبور کرد که بودجه دفاعی را به صورت قابل ملاحظه‌ای کاهش دهد.[۲۴۰] در سخنرانی «صادر کن یا بمیر» به تاریخ ۳۰ ژانویه ۱۹۳۹، هیتلر خواستار توسعه اقتصادی جهت افزایش ذخیره ارزی آلمان شد تا هزینه مورد نیاز جهت خرید ماده اولیه با کیفیت برای ساخت سلاح را تأمین کند.[۲۴۰]

در ۱۴ مارس ۱۹۳۹، اسلواکی تحت خطر مجارستان، اعلام استقلال کرد و آلمان آن کشور را تحت حمایت خود گرفت.[۲۴۱] روز بعد، ضمن نقض توافق مونیخ و شاید در نتیجه عمیق‌تر شدن بحران اقتصادی،[۲۴۲] هیتلر به ورماخت دستور داد به چک حمله کند. هیتلر در قلعه پراگ آن سرزمین را تحت‌الحمایه آلمان اعلام کرد.[۲۴۳]

آغاز جنگ جهانی دوم

هیتلر در مکالمات خصوصی در ۱۹۳۹ بریتانیا را دشمنی که شکست دادنش هدف اصلی است اعلام کرد و محو لهستان را برای دستیابی به این هدف ضروری دانست.[۲۴۴] جناح شرقی بدین طریق امن و زمین‌های کافی به فضای حیاتی آلمان اضافه خواهد شد.[۲۴۵] هیتلر که از «ضمانت استقلال لهستان» توسط بریتانیا در ۳۱ مارس ۱۹۳۹ احساس مورد توهین واقع‌شدن می‌کرد، گفت «آن‌ها را مانند نوشیدنی شیطان دم خواهم کرد.»[۲۴۶] در یک سخنرانی در ویلهمسهافن[و ۷۷] به مناسب به آب انداختن نبردناو تیرپیتس، هیتلر تهدید کرد که اگر بریتانیا دست از حمایت از استقلال لهستان—که آن را سیاستی جهت محاصره آلمان به حساب می‌آورد—برندارد، توافق‌نامه دریایی انگلیس و آلمان را باطل خواهد کرد.[۲۴۶] نقشه آن بود که لهستان یا به دولت تابع آلمان تبدیل شود یا نابود شود تا شرق رایش امن شده و احتمال تحریم آلمان توسط بریتانیا از بین برود.[۲۴۷] هیتلر در ابتدا ایده اول را دوست می‌داشت، اما بعد از رد شدن آن توسط دولت لهستان، تصمیم به حمله به کشور مذکور گرفت و آن را به هدف اصلی سیاست خارجی ۱۹۳۹ کرد.[۲۴۸] در ۳ آوریل، هیتلر قوای مسلح دستور داد برای فال وایس[و ۷۸] (مورد سفید)، برنامه حمله به لهستان در ۲۵ اوت، آماده شوند.[۲۴۸] در یک سخنرانی رایشستاگ در ۲۸ آوریل، او توافق‌نامه دریایی با بریتانیا و عهدنامه عدم تعرض با لهستان را باطل اعلام کرد.[۲۴۹] مورخانی نظیر ویلیام کار، گرهارد واینبرگ و ایان کرشاو دلیل عجله هیتلر در این باب را ترس او از یک مرگ زودهنگام دانسته‌اند. گفته شده‌است هیتلر بر آن بود که باید قبل از اینکه خیلی مسن شود، آلمان را در طول جنگ رهبری کند و جانشینانش ممکن است اراده محکم او را نداشته باشند.[۲۵۰][۲۵۱][۲۵۲]

هیتلر بیمناک بود که حمله نظامی به لهستان ممکن است منجر به یک جنگ زودهنگام با بریتانیا شود.[۲۵۳][۲۵۴] یواخیم فون ریبنتروپ، وزیر خارجه و سفیر سابق آلمان در لندن، به او اطمینان داد که نه بریتانیا و نه فرانسه قصدی جهت عمل به تعهداتشان با لهستان ندارند.[۲۵۵][۲۵۶] نتیجتاً، هیتلر در ۲۲ اوت ۱۹۳۹ دستور بسیج نیروها علیه لهستان را صادر کرد.[۲۵۷]

هیتلر-بخش6-زندگینامه

۵۰۹ بازديد


در ۲۱ مارس ۱۹۳۳، رایشستاگ جدید با یک مراسم افتتاحیه در کلیسای گارنیسون پوتسدام تشکیل شد. این مراسم «روز پوتسدام» از آن جهت برگزار شد تا اتحاد مابین جنبش نازی و طبقه اشرافی و نظامی کهن پروس را نشان دهد. هیتلر در آن مراسم ژاکتی بر تن داشت و متواضعانه با هیندنبورگ خوش و بش کرد.[۱۶۵][۱۶۶]


 
از آنجا که هیتلر اکثریت را در رایشستاگ در اختیار نداشت اما به دنبال برقراری کنترل کامل سیاسی خود بود، لایحه تفویض اختیارات[و ۵۴] را مجلس برد تا نمایندگان تازه انتخاب شده دربارهٔ آن تصمیم بگیرند. این لایحه—با نام رسمی راه‌حل رفع پریشانی مردم و رایش[و ۵۵]— به کابینه هیتلر آن قدرتی را می‌داد که قوانین جدید را بدون مشورت با رایشستاگ در چهار سال آینده به جریان اندازند. آن قوانین (به غیر از استثناهایی خاص) می‌توانستند قانون اساسی را هم زیر سؤال ببرند.[۱۶۷] از آنجا که لایحه تفویض اختیارات قانون اساسی آلمان را تحت تأثیر قرار می‌داد، برای تصویب آن لازم بود دو سوم نمایندگان به آن رای موافق دهند. از آنجا که در حالت عادی امکان این موضوع نبود، نازی‌ها با استفاده از فرمان آتش رایشستاگ هر ۸۱ نماینده کمونیست مجلس را بازداشت کرده[۱۶۸] و مانع از رای دادن چند نماینده سوسیال دموکرات شدند.[۱۶۹]

در ۲۳ مارس ۱۹۳۳، رایشستاگ در سالن اپرای کرول تشکیل جلسه داد. مأموران اس‌آ در داخل نگهبانی می‌دادند، حال آنکه گروه‌های بزرگ مخالف لایحه پیشنهادی بیرون از ساختمان شعار داده و نمایندگانی که وارد سالن کرول می‌شدند را تهدید می‌کردند.[۱۷۰] موضع حزب مرکز، سومین حزب بزرگ رایشستاگ، تعیین‌کننده بود. بعد از آنکه هیتلر به صورت شفاهی به رهبر حزب مرکز لودویگ کاس[و ۵۶] قول داد که حق وتو برای هیندنبورگ محفوظ می‌ماند، کاس اعلام کرد که حزب مرکز از این لایحه پشتیبانی می‌کند. لایحه مذکور در نهایت با ۴۴۱ رای موافق و ۸۴ رای مخالف تصویب شد و همه احزاب غیر از سوسیال دموکرات‌ها به آن رای موافق دادند. قانون تفویض اختیارات، به همراه فرمان آتش رایشستاگ، دولت هیتلر را به صورت دوفاکتو به یک دیکتاتوری قانونی تبدیل کردند

پس از برقراری سلطه خود بر مجلس و بخش‌های اجرایی دولت، هیتلر و متحدانش شروع به سرکوب مخالفان باقی‌مانده کردند. حزب سوسیال دموکرات ممنوع‌الکار اعلام و اموالش مصادره شد.[۱۷۳] زمانی که نمایندگان بسیاری از اتحادیه‌های تجاری برای فعالیت‌های روز مه (جشنی در روز اول ماه مه) در برلین بودند، نیروهای اس‌آ در سراسر آلمان به دفاتر آن‌ها حمله بردند و آن‌ها را ویران کردند. در روز دوم مه ۱۹۳۳، همه اتحادیه‌های تجاری ممنوع اعلام و رهبرانشان بازداشت شدند و حتی برخی را به اردوگاه‌های کار اجباری فرستادند.[۱۷۴] جبهه کارگری آلمان به عنوان یک سازمان کل شکل داده شد تا نماینده همه کارگران، مدیران و صاحبان شرکت‌ها باشد و مفهوم ناسیونال سوسیالیسم در روح «فلکس‌گماین‌شافت»[و ۵۷] (جامعه خلق) هیتلر حلول کند.[۱۷۵]


 
تا آخر ژوئن، دیگر احزاب هم مورد ارعاب قرار گرفتند تا خود را منحل اعلام کنند. نازی‌ها حتی برای حزب خلق ملی آلمان که با آن‌ها ائتلاف تشکیل داده بودند هم استثنا قائل نشدند؛ با کمک اس‌آ، هیتلر هگنبرگ، رهبر حزب، را در ۲۹ ژوئن مجبور کرد استعفا دهد. در ۱۴ ژوئیه ۱۹۳۳، حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان (حزب نازی) به عنوان تنها حزب قانونی کشور اعلام شد.[۱۷۶][۱۷۳] چون اس‌آ طالب قدرت سیاسی و نظامی بیشتر بود، رهبران نظامی، صنعتی و سیاسی آلمان دچار نگران‌هایی شدند. در جواب، هیتلر همه رهبران اس‌آ را در تسویه سیاسی موسوم به شب دشنه‌های بلند در بین روزهای ۳۰ ژوئن تا ۲ ژوئیه ۱۹۳۴ از بین برد.[۱۷۷] ارنست روم و دیگران سران اس‌آ، در کنار شماری دیگر از دشمنان سیاسی هیتلر نظیر گرگور اشتراسر و کورت فن اشلایشر[و ۵۸] محاصره، بازداشت و کشته شدند.[۱۷۸] اگرچه جامعه جهانی و برخی از آلمانی‌ها از این قتل‌ها در شوک فرورفتند، در آلمان بسیاری بر آن بودند که هیتلر درحال برقراری مجدد نظم و قانون است.[۱۷۹]

پاول فون هیندنبورگ در ۲ اوت ۱۹۳۴ درگذشت. یک روز قبل، کابینه «قانون مربوط به بالاترین مقام دولتی رایش» را به جریان انداخته بود.[۳] بنا به این قانون، بعد از مرگ هیندنبورگ مقام ریاست‌جمهوری ملغی و اختیارات رئیس‌جمهور به صدر اعظم اعطا می‌شود. نتیجتاً، هیتلر ضمن حفظ سمت به عنوان رئیس دولت، به رئیس کشور آلمان هم تبدیل شد. او را رسماً «پیشوا و صدر اعظم»[و ۵۹] نامیدند[۱۸۰] که البته بعداً عبارت صدر اعظم را حذف کردند.[۱۸۱] با همه این‌ها، هیتلر آخرین راه قانونی که می‌توانست برای برکناری‌اش استفاده شود را از بین برد.[۱۸۲]

به عنوان رئیس کشور، هیتلر به فرمانده کل قوا تبدیل شد. بلافاصله بعد از مرگ هیندنبورگ، بنا به پیشنهاد فرمانده رایشسور، سوگند وفاداری مرسوم نیروهای مسلح نه به شخص دارای جایگاه فرماندهی کل قوا (مقامی که بعداً نامش را به فرمانده عالی تغییر دادند)، بلکه به شخص هیتلر و با ذکر نام او ادا شد.[۱۸۳] در ۱۹ اوت، ادغام دو منصب ریاست‌جمهوری و صدارت عظمی در یک همه‌پرسی و با ۸۹٫۹۳ درصد رای موافق تأیید شد.[۱۸۴]


 
در اوایل ۱۹۳۸، هیتلر در جریان ماجرای بلومبرگ–فریچ نیروهای مسلح رایش را تابع خود کرد. او وزیر جنگ، فیلد مارشال ورنر فون بلومبرگ،[و ۶۰] را با تهدید به افشای سابقه تن‌فروشی همسر جدیدش مجبور به استعفا کرد.[۱۸۵][۱۸۶] کلنل-ژنرال ورنر فون فریچ، فرمانده ارتش، نیز بعد از اینکه اس‌اس[و ۶۱] اتهامی مبنی بر روابط همجنسگرایانه او جعل کرد، از جایگاه خود خلع شد.[۱۸۷] هر دوی آن‌ها به این جهت که به خواسته هیتلر مبنی بر آماده کردن ورماخت[و ۶۲] برای جنگ تا ۱۹۳۸ اعتراض کرده بودند، مغضوب او شدند.[۱۸۸] آدولف هیتلر مقام بلومبرگ، فرماندهی کل قوا، را برای خود برداشت و نتیجتاً، کنترل نیروهای مسلح را شخصاً در دست گرفت. وزارت جنگ هم ملغی شد و جایش را به فرماندهی عالی ورماخت[و ۶۳] داد که ریاست آن به ژنرال ویلهلم کایتل سپرده شد. در همان روز، ۱۶ ژنرال خلع شدند و حکم به انتقال ۴۴ نفر دیگر داده شد؛ همه آن‌ها در مظان اتهام بودند که میل و اشتیاق کافی به نازیسم ندارند.[۱۸۹] تا اوایل فوریه ۱۹۳۸، دوازده ژنرال دیگر هم برکنار شدند.[۱۹۰]

هیتلر بسیار مراقب بود به دیکتاتوری خود رنگ و بوی قانونی بدهد. بسیاری از فرامین او برپایه فرمان آتش رایشستاگ و بند ۴۸ از قانون اساسی وایمار صادر می‌شدند. رایشستاگ قانون تفویض اختیارات دو مرتبه دیگر و هر بار برای یک دوره ۴ ساله تمدید کرد.[۱۹۱] علی‌رغم اینکه هنوز انتخابات جهت گزینش نمایندگان رایشستاگ برگزار می‌شد (در ۱۹۳۳، ۱۹۳۶ و ۱۹۳۸)، اما رای‌دهندگان هر بار با از فهرستی از نازی‌ها یا «مهمانان» طرفدار نازی‌ها روبرو می‌شدند که همیشه بیش از ۹۰٪ آرا را مال خود می‌کردند.[۱۹۲] این انتخابات‌ها در فضایی مخفیانه انجام نمی‌شدند، بلکه نازی‌ها همه کسانی را که رای نمی‌دادند یا به خود جرئت رای مخالف به صندوق انداختن می‌دادند را به انتقام سخت تهدید می‌کردند.[۱۹۳]

در اگوست ۱۹۳۴، هیتلر رئیس رایشسبانک[و ۶۴] یالمار شاخت[و ۶۵] را به وزارت اقتصاد منصوب کرد و سال بعد او را نماینده تام‌الاختیار اقتصاد جنگ کرد تا اقتصاد آلمان را برای جنگ آماده سازد.[۱۹۴] هزینه‌ها جهت برنامه‌های بازسازی و تجدید تسلیحاتی مجدد از طریق چک‌های میفو، چاپ پول و تصاحب دارایی افرادی نظیر یهودیان که آن‌ها را «دشمن دولت» لقب می‌دادند، فراهم می‌شد.[۱۹۵] میزان بیکاری از ۶ میلیون نفر در ۱۹۳۲ به ۱ میلیون نفر در ۱۹۳۶ کاهش پیدا کرد.[۱۹۶] هیتلر یکی از بزرگ‌ترین طرح‌های توسعه زیرساختی در تاریخ آلمان را اجرا کرد که نتیجه آن ساخت سدها، بزرگراه‌ها، راه‌های ریلی و سایر سازه‌های شهری بود. حقوق‌ها در میانه و اواخر دهه ۱۹۳۰ نسبت به زمان جمهوری وایمار اندکی کم‌تر بود، درحالی که هزینه زندگی ۲۵٪ افزایش پیدا کرده بود.[۱۹۷] ساعات کار هفتگی در جریان انتقال به اقتصاد جنگی افزایش پیدا کرد و در ۱۹۳۹، یک فرد آلمانی به‌طور معمول ۴۷ تا ۵۰ ساعت در هفته کار می‌کرد.[۱۹۸]

 

دولت هیتلر معماری را در مقیاس عظیمی مورد حمایت قرار داد. آلبرت اشپر[و ۶۶] که در تفسیر کلاسیک‌گرای هیتلر از فرهنگ آلمانی نقش مهمی داشت، به ریاست برنامه ساخت و سازی که قرار بود در برلین انجام شود، منصوب شد.[۱۹۹] علی‌رغم تهدید چندی از کشورها به تحریم، آلمان از بازی‌های المپیک ۱۹۳۶ میزبانی کرد. هم در بازی‌های المپیک زمستانی ۱۹۳۶ در گارمیش-پارتن*******شن[و ۶۷] و هم در بازی‌های المپیک تابستانی ۱۹۳۶ برلین، هیتلر شخصاً مسابقات را افتتاح و در مراسم‌هایی که برگزار شد هم شرکت کرد

 

آدولف هیتلر-بخش پنجم-زندگینامه

۵۰۳ بازديد


در ۱۹۲۳، هیتلر ابراز آمادگی کرد تا به اریش لودندورف،[و ۳۹] از ژنرال‌های جنگ جهانی اول، در کودتایی که به «کودتای آبجو فروشی» معروف شد، کمک کند. حزب نازی آلمان از فاشیست‌های ایتالیایی به عنوان مدلی برای نمایش‌ها و سیاست‌های خود الگو می‌گرفت. هیتلر قصد داشت با برنامه‌ریزی کودتای خودش در باواریا و سپس به چالش طلبیدن دولت برلین، از رژه به سوی رم بنیتو موسولینی تقلید کند. هیتلر و لودندورف از گوستاو ریتر فن کار،[و ۴۰] کمیسر ایالتی و رهبر دوفاکتوی باواریا خواستند که از آن‌ها حمایت کند. اما کار، در کنار رئیس پلیس هانتس ریتر فون زایسر[و ۴۱] و ژنرال رایشسور اتو فون لاساو[و ۴۲] قصد داشتند یک دیکتاتوری ناسیونالیست بدون حضور هیتلر برپا کنند.[۱۱۴]


 
متهمان کودتای مونیخ

در ۸ نوامبر ۱۹۲۳، هیتلر و اس‌آ به یک میتینگ عمومی با حضور ۳٬۰۰۰ نفر که توسط گوستاو ریتر فن کار در یک آبجو فروشی در مونیخ برنامه‌ریزی شده بود، حمله کردند. هیتلر سخنرانی کار را مختل کرد و اعلام کرد که یک انقلاب ملی شروع شده‌است؛ او از تشکیل یک دولت ملی جدید توسط اریش لودندورف خبر داد.[۱۱۵] هیتلر به تهدید اسلحه از کار، زایسر و لاساو خواست که این موضوع حمایت کنند و آن‌ها نیز پذیرفتند.[۱۱۵] نیروهای هیتلر در ابتدا موفق شدند رایشسور محلی و مقرهای پلیس را اشغال کنند اما کار و همراهانش به سرعت حمایت خود را پس گرفتند. ارتش و پلیس ایالتی هم از او حمایت نکردند.[۱۱۶] روز بعد، هیتلر و افرادش به وزارت جنگ باواریا هجوم بردند تا دولت باواریا را برکنار کنند اما پلیس آن‌ها را متفرق کرد.[۱۱۷] ۱۶ نازی و ۴ افسر پلیس کشته شدند و کودتا شکست خورد.[۱۱۸]

هیتلر به خانه ارنست هانفستنگل[و ۴۳] فرار کرد و حتی گزارش شده‌است که به خودکشی فکر کرده‌است.[۱۱۹] زمانی که ۱۱ نوامبر ۱۹۲۳ به جرم خیانت دستگیرش کردند، افسرده اما آرام بود.[۱۲۰] محکمه او در دادگاه خلق در مونیخ به تاریخ فوریه ۱۹۲۴ آغاز شد[۱۲۱] و آلفرد روزنبرگ[و ۴۴] به صورت موقت رهبری حزب نازی را عهده‌دار شد. در اول آوریل، هیتلر به پنج سال زندان در زندان لاندسبرگ محکوم شد.[۱۲۲] نگهبانان در آن زندان با او رفتار دوستانه‌ای داشتند و به او اجازه داده شد از طرفدارانش نامه دریافت کند و با هم حزبی‌های خود دیدار داشته باشد. دادگاه عالی باوریا او را عفو کرد و علی‌رغم مخالفت‌های دادستان دولتی، در ۲۰ دسامبر ۱۹۲۴ آزاد شد.[۱۲۳] با محاسبه زمان بازداشت، او در مجموع اندکی بیش از یک سال را در زندان سپری کرد.[۱۲۴]

زمانی که در زندان لاندسبرگ بود، هیتلر بیشتر قسمت‌های جلد اول نبرد من (ابتدا قرار بود نامش چهار سال و نیم نبرد علیه دروغ‌ها، حماقت و بزدلی باشد) را ابتدا به امیل ماوریس[و ۴۵] و سپس به رودلف هس[و ۴۶] دیکته کرد.[۱۲۵][۱۲۶] این کتاب که به دیتریش اکارت تقدیم شده بود، یک اتوبیوگرافی بود و تفکرات هیتلر و برنامه‌های او جهت تبدیل جامعه آلمان به یک جامعه مبتنی به نژاد را شرح می‌داد. هیتلر در طول این کتاب یهودیان را «میکروب‌ها» و «زندانیان بین‌المللی جامعه» توصیف می‌کند. بنا به تفکرات او، تنها راه حل نابودی آن‌ها بود. علی‌رغم اینکه او توضیح نمی‌دهد این نابودی چگونه قرار است اتفاق افتد، به گفته ایان کرشاو تمایل او به نسل‌کشی غیرقابل انکار است.[۱۲۷]

نبرد من که در دو جلد در سال‌های ۱۹۲۵ و ۱۹۲۶ منتشر شد، از ۱۹۲۵ تا ۱۹۳۲ فروشی معادل ۲۲۸٬۰۰۰ نسخه داشت. در ۱۹۳۳ که اولین سالی بود که هیتلر به صدارت رسید، ۱ میلیون نسخه دیگر از کتاب مذکور به فروش رسید.[۱۲۸]

اندکی قبل از اینکه عفو مشروط شامل حال هیتلر شود، دولت باواریا سعی کرد او را به اتریش دیپورت کند.[۱۲۹] صدر اعظم فدرال اتریش با استدلالی مبنی بر اینکه حضور هیتلر در ارتش آلمان باعث شده تابعیت اتریشی او بی‌اعتبار شود، درخواستشان را رد کرد.[۱۳۰] هیتلر در جواب به تاریخ ۷ آوریل ۱۹۲۵ از تابعیت اتریشی خود دست کشید.[۱۳۰]

بازسازی حزب نازی

در زمان آزادی هیتلر از زندان، از دعواهای سیاسی کاسته شده بود و اقتصاد بهبود یافته بود، نتیجتاً برای ایجاد اعتراضات سیاسی، فرصت‌های محدودی در اختیار هیتلر قرار داشت. به دلیل کودتای مونیخ، در باواریا حزب نازی و سازمان‌های مرتبط به آن ممنوع‌الفعالیت شده بودند. هیتلر در ۴ ژانویه ۱۹۲۵ با رئیس‌الوزرای باواریا، هاینریش هیلد[و ۴۷] ملاقات کرد و پذیرفت که به حاکمیت ایالت احترام بگذارد و برای کسب افزایش قدرت خود تنها از شیوه‌های دموکراتیک استفاده کند. در نتیجه این ملاقات، ممنوعیت فعالیت سیاسی حزب به تاریخ ۱۶ فوریه همان سال برداشته شد؛[۱۳۱] اما پس از اینکه آدولف هیتلر در ۲۷ فوریه یک سخنرانی تحریک‌آمیز انجام داد، مقامات باواریایی او را از هرگونه سخنرانی عمومی منع کردند. محدودیتی که تا ۱۹۲۷ برجا بود.[۱۳۲][۱۳۳] هیتلر که با وجود محدودیت در پی دستیابی به جاه‌طلبی‌های سیاسی خود بود، گرگور اشتراسر، اتو اشتراسر و یوزف گوبلس را مأمور سازماندهی و گسترش حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان در شمال آلمان کرد. گرگور اشتراسر مسیر سیاسی مستقل‌تری را در پیش گرفت و تأکید خود را بر عناصر سوسیالیستی برنامه حزب قرار داد.[۱۳۴]

بازار سهام ایالات متحده در ۲۴ اکتبر ۱۹۲۹ سقوط کرد. تأثیری که این اتفاق بر آلمان گذاشت ویرانگر بود: میلیون‌ها نفر از کار بیکار شدند و چند بانک بزرگ ورشکست شدند. هیتلر و حزب نازی بر آن شدند که از وضعیت اضطراری پیش آمده استفاده ببرند و حامیان حزب را افزایش دهند. آن‌ها وعده دادند که عهدنامه ورسای را باطل، اقتصاد را تقویت و برای بیکاران شغل ایجاد خواهند کرد.[۱۳۵]

رکود بزرگ یک فرصت سیاسی برای هیتلر ایجاد کرد. آلمانی‌ها دربارهٔ جمهوری پارلمانی که با مخالفت‌هایی از سوی چپ و راست‌گرایان افراطی روبرو بود، هم‌صدا نبودند. احزاب میانه‌رو نمی‌توانستند مانع موج روزافزون افراط‌گرایی شوند و رفراندوم ۱۹۲۹ آلمان به محبوبیت بیشتر نازیسم یاری رساند.[۱۳۷] در نتیجه انتخابات سپتامبر ۱۹۳۰، ائتلاف بزرگ موجود از بین رفت و کابینه‌ای تشکیل شد که در اقلیت قرار داشت و نتیجتاً، صدر اعظم آلمان و رهبر حزب مرکز، هاینریش برونینگ،[و ۴۸] مجبور بود با فرمان‌های اعلام وضعیت اضطراری توسط رئیس‌جمهور هیندنبورگ[ج] کشور را اداره کند. از این زمان، حکومت با فرمان‌های ریاست‌جمهوری به موضوعی عادی تبدیل شد و راه را برای یک حکومت اقتدارگرا هموار کرد.[۱۳۸] در همین انتخابات، حزب نازی از یک حزب در حاشیه با صعودی چشم‌گیر و کسب ۱۰۷ کرسی (۱۸٫۳٪ آرا) به دومین حزب بزرگ رایشستاگ تبدیل شد.[۱۳۹]


 
در اواخر ۱۹۳۰، هیتلر حضوری پررنگ در محاکمه دو افسر رایشسور، ریکارد شرینگر[و ۴۹] و هانتس لودین،[و ۵۰] ایفا کرد. هر دوی آن‌ها متهم به عضویت در حزب نازی که در آن زمان عضویتش برای پرسنل رایشسور ممنوع بود، بودند.[۱۴۰] مدعی‌العموم بر آن بود که حزب نازی یک حزب افراطی است که منجر به آن شد هانتس فرانک، وکیل، هیتلر را برای شهادت به دادگاه بخواند.[۱۴۱] در ۲۵ سپتامبر ۱۹۳۰، هیتلر در محکمه حاضر شد و شهادت داد که حزب او تنها از طرق انتخابات برای کسب قدرت تلاش خواهد کرد؛[۱۴۲] این برای او طرفداران زیادی در بین افسران جمع کرد.[۱۴۳]

سیاست‌های ریاضت اقتصادیِ برونینگ باعث نشد وضعیت اقتصاد آلمان چندان بهتر شود و به شدت هم نامحبوب بودند.[۱۴۴] هیتلر از این فرصت استفاده کرد و شعارهای سیاسی خود را بر افرادی که تورم دهه ۱۹۲۰ و رکود بر زندگی آن‌ها تأثیر گذاشته بود، نظیر کشاورزان، کهنه‌سربازان و طبقه متوسط، متمرکز ساخت.[۱۴۵]

علی‌رغم اینکه در ۱۹۲۵ از تابعیت اتریشی خود صرف‌نظر کرده بود، او برای حدود ۷ سال بود که هنوز تابعیت آلمانی نگرفته بود. در نتیجه او تابعیت هیچ دولتی را نداشت، نمی‌توانست برای یک منصب دولتی کاندید شود و در خطر دیپورت‌شدن بود.[۱۴۶] در ۲۵ فوریه ۱۹۳۲، وزیر داخله ایالت برانزویک، دیتریش کلاگس[و ۵۱] که خود از اعضای حزب نازی بود، هیتلر را به عنوان مدیر هیئت نمایندگان برانزویک در رایشسرات[چ] منصوب کرد و بدین ترتیب او به شهروند برانزویک[۱۴۷] و نتیجتاً آلمان تبدیل شد.[۱۴۸]

هیتلر در انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۹۳۲ شرکت و با هیندنبورگ رقابت کرد. سخنرانی او در برابر کلوب صنعتی دوسلدورف به تاریخ ۲۷ ژانویه ۱۹۳۲ باعث شد خیلی از قدرتمندترین صنعتگران آلمان از او طرفداری کنند.[۱۴۹] هیندنبورگ حمایت بسیاری از احزاب ناسیونالیست، سلطنت‌طلب، کاتولیک، جمهوری‌خواه و چندی از سوسیال دموکرات‌ها را داشت. «هیتلر بر فراز آلمان»[و ۵۲] شعار انتخاباتی هیتلر بود که به جاه‌طلبی‌های سیاسی او و استفاده از هواپیما برای تبلیغات اشاره می‌کرد.[۱۵۰] او یکی از اولین سیاستمدارانی بود که از هواپیما چنین استفاده می‌کرد و این استفاده به واقع تأثیرگذار بود.[۱۵۱][۱۵۲] او در هر دو دور انتخابات دوم شد و در انتخابات نهایی ۳۵٪ آرا را کسب کرد. علی‌رغم شکستش در برابر هیندنبورگ، هیتلر با این انتخابات به نیرویی قدرتمند در سیاست آلمان تبدیل شد.

 

نبود یک دولت مؤثر سبب شد دو سیاستمدار پرنفوذ، فرانتس فون پاپن و آلفرد هوگنبرگ، به همراه چند صنعت‌گر و تاجر دیگر نامه‌ای به هیندنبورگ بنویسند. امضاکنندگان این نامه او توصیه کردند که آدولف هیتلر را به عنوان رئیس دولتی مستقل از احزاب پارلمان به صدارت منصوب کند. اتفاقی که از نظر آن‌ها می‌توانست باعث «رضایت میلیون‌ها نفر» شود.[۱۵۴][۱۵۵]

 

پاول فون هیندنبورگ، با اکراه و پس از اینکه دو انتخابات مجلس دیگر در ژوئیه و نوامبر ۱۹۳۲ نتایجی به همراه نداشت که منجر شود یک حزب اکثریت را تصاحب کند و دولت تشکیل دهد، پذیرفت آدولف هیتلر را به صدارت بردارد. هیتلر دولتی ائتلافی از احزاب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان (حزب نازی، حزبی که بیشترین کرسی را در رایشستاگ داشت) و خلق ملی آلمان تشکیل داد. در ۳۰ ژانویه ۱۹۳۳، کابینه جدید در یک مراسم مختصر در دفتر هیندنبورگ ادای سوگند کرد. سه منصب به حزب نازی رسید: صدارت اعظم (در اختیار آدولف هیتلر)، وزارت داخله (در اختیار ویلهلم فریک) و وزارت داخله پروس (در اختیار هرمان گورینگ).[۱۵۶] هیتلر پست‌های وزارت را به عنوان راهی جهت برقراری سلطه خود بر پلیس در بیشتر بخش‌های آلمان، می‌دید.[۱۵۷]

به عنوان صدر اعظم آلمان، هیتلر تلاش خود را به کار بست تا مانع آن شود رقبای حزب نازی بتوانند اکثریت لازم برای تشکیل دولت را به دست آورند. به دلیل بن‌بست سیاسی، او مجدداً از هیندنبورگ تقاضا کرد که رایشستاگ را منحل اعلام کند و نتیجتاً، مقرر شد انتخابات جدید در اوایل مارس برگزار شود. در ۲۷ فوریه ۱۹۳۳، ساختمان رایشستاگ به آتش کشیده شد. گورینگ آن را یک توطئه از جانب کمونیست‌ها دانست زیرا کمونیست هلندی مارینوس فان در لوبه[و ۵۳] را در شرایطی در ساختمانِ در حال سوختن پارلمان پیدا کردند که او را در مظان اتهام قرار می‌داد.[۱۵۸] بنا به کرشاو، تقریباً همه مورخان اتفاق نظر دارند که در لوب واقعاً کسی بود که آتش‌سوزی را ایجاد کرد.[۱۵۹] در مقابل، افرادی چون شایرر و آلان بولاک معتقدند که خود حزب نازی در پشت پرده این اتفاق قرار داشت.[۱۶۰][۱۶۱] بنا به پیشنهاد هیتلر، هیندنبورگ فرمان آتش رایشستاگ را در ۲۸ فوریه صادر کرد که برخی از حقوق اولیه را به تعلیق درآورد و محکوم‌کردن بدون برگزاری دادگاه را ممکن می‌کرد. این فرمان‌بر اساس بند ۴۸ قانون اساسی وایمار که به رئیس‌جمهور اجازه می‌داد جهت حفاظت از امنیت و نظم عمومی تصمیمات اضطراری بگیرد، صادر شد.[۱۶۲] فعالان حزب کمونیست آلمان (KPD) سرکوب و ۴٬۰۰۰ نفر از اعضای حزب بازداشت شدند.[۱۶۳]

علاوه بر کمپین‌های سیاسی، حزب نازی در روزهای قبل از انتخابات به گروه‌های نظامی‌نما و پروپاگاندای ضد کمونیستی هم متوسل می‌شد. در روز انتخاب، ۶ مارس ۱۹۳۳، سهم نازی‌ها از آرا به ۴۳٫۹٪ افزایش پیدا کرد و توانستند بیشترین کرسی‌ها را تصاحب کنند اما از اکثریت بازماندند؛ نتیجتاً، ائتلاف مجدد با حزب خلق ملی آلمان برای تشکیل دولت ضروری بود.[۱۶۴]


آدولف هیتلر-بخش چهارم-زندگینامه

۵۰۰ بازديد


بعد از پایان جنگ جهانی اول، هیتلر به مونیخ بازگشت.[۸۴] او که تحصیلات مرسوم را دارا نبود و چشم‌اندازی شغلی برای خود نمی‌دید، در ارتش ماند.[۸۵] در ژوئیه ۱۹۱۹، او به یک مأمور اطلاعاتی یکی از واحدهای شناسایی رایشسور[و ۲۵] تبدیل و وظیفه تأثیرگذاری بر دیگر سربازان و نفوذ در حزب کارگران آلمان به او محول شد. در یکی از میتینگ‌های حزب کارگران به تاریخ ۱۲ سپتامبر ۱۹۱۹، دبیرکل حزب آنتون درکسلر[و ۲۶] تحت‌تاثیر توانایی سخنوری هیتلر قرار گرفت. او یک نسخه از رساله خود به نام بیداری سیاسی من که شامل تفکرات ضدیهودی، ناسیونالیستی، ضدسرمایه‌داری و ضد مارکسیسم بود را به او داد.[۸۶] مطابق دستور مافوق‌هایش در ارتش، هیتلر خواستار عضویت در حزب شد[۸۷] و بعد از یک هفته، درخواستش را پذیرفتند و با شماره عضویت ۵۵۵ به آن حزب پیوست (هیتلر در واقع پنجاه و پنجمین عضو حزب کارگران آلمان بود، اما آن‌ها برای اینکه خود را حزب بزرگ‌تری بنمایانند، شمارش اعضا را از ۵۰۰ شروع کردند).[۸۸][۸۹]


 
در همین اوقات هیتلر قدیمی‌ترین نظر ثبت شده خود در ربط با یهودیان را ابراز کرد؛ او در نامه‌ای به تاریخ ۱۶ سپتامبر ۱۹۱۹ به آدولف گیملیخ[و ۲۷] دربارهٔ مسئله یهود نوشت و در آن نامه هیتلر گفت که هدف دولت باید «حذف همه یهودیان» باشد.[۹۰]

در حزب کارگران آلمان، هیتلر با دیتریش اکارت،[و ۲۸] یکی از مؤسسان حزب و اعضای جمعیت ثول،[و ۲۹] ملاقات کرد.[۹۱] اکارت به راهنمای هیتلر تبدیل شد و آن دو به رد و بدل کردن تفکرات خود پرداختند و اکارت هیتلر را با بخش‌های مختلف جامعه مونیخ آشنا کرد.[۹۲] حزب کارگران آلمان برای اینکه افراد بیشتری را جذب کند، نام خود را به حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان[و ۳۰] (به صورت مخفف حزب نازی) تغییر داد.[۹۳] پرچم حزب توسط هیتلر طراحی شد: یک سواستیکا در یک دایره سفید، بر روی پس‌زمینه‌ای قرمز.[۹۴]

هیتلر در ۳۱ مارس ۱۹۲۰ از ارتش خارج شد و به صورت تمام وقت شروع به کار برای حزب نازی کرد.[۹۵] مقرهای حزب در مونیخ، از مراکز ناسیونالیسم ضد دولتی و طرفداری نابودی مارکسیسم و جمهوری وایمار، واقع بود.[۹۶] هیتلر در فوریه ۱۹۲۱—درحالی‌که همان زمان هم در تأثیرگذاری بر جمعیت مهارت داشت—برای ۶٬۰۰۰ نفر سخنرانی کرد.[۹۷] هیتلر به سرعت به خاطر سخنرانی‌های تندش علیه عهدنامه ورسای، سیاستمداران رقیب و مخصوصاً مارکسیست‌ها و یهودیان معروف شد.[۹۸]


 
در ژوئن ۱۹۲۱، زمانی که هیتلر و اکارت برای جمع‌آوری کمک مالی به برلین سفر کرده بودند، در مونیخ حزب نازی شاهد درگیری‌هایی بود و اعضای کمیته اجرایی آن می‌خواستند حزب را با حزب سوسیالیست آلمان که رقیبشان بود، ادغام کنند.[۹۹] هیتلر در ۱۱ ژوئیه به مونیخ بازگشت و با عصبانیت استعفا داد. اعضای کمیته دریافتند که استعفای چهره عمومی اصلی و سخنگوی حزب، ممکن است به معنای پایانی برای حزبشان باشد.[۱۰۰] هیتلر اعلام کرد در صورتی که او به جای درکسلر دبیرکل حزب شود و مقرهای حزب در مونیخ بماند، حاضر است بازگردد.[۱۰۱] کمیته پذیرفت و آدولف در ۲۶ ژوئیه به عنوان عضو ۳٬۶۸۰ دوباره به حزب نازی پیوست. علی‌رغم این، هیتلر با مخالفت‌های در درون حزب نازی روبرو بود: رقبای او در رهبری هرمان اسر[و ۳۱] را از حزب بیرون کردند و ۳٬۰۰۰ جزوه که در آن هیتلر را «خائن به حزب» نامیده بودند، چاپ و پخش کردند[۱۰۱] اما او چنان از خود و اسر دفاع کرد که اعضا شروع به تشویقش کردند. استراتژی‌اش جواب داد و در کنگره ویژه حزب در ۲۹ ژوئیه، او با آرای ۵۳۳ به ۱ درکلسر را شکست داد و به دبیرکل حزب نازی تبدیل شد.[۱۰۲]

سخنرانی‌های تند و تیز هیتلر در آبجو فروشی‌ها باعث افزایش محبوبیتش شدند. به عنوان یک عوام‌فریب،[۱۰۳] او در سخنرانی‌هایش از مضامین پوپولیستی شامل چون بز طلیعه[ت] قربانی‌کردن کسانی که آن‌ها را باعث وضعیت سخت اقتصادی مخاطبانش می‌خواند، بهره می‌برد.[۱۰۴][۱۰۵]هیتلر در زمان سخنرانی عمومی از جذابیت شخصی و درک وضعیت روانی جمعیت به سود خود استفاده می‌کرد.[۱۰۶][۱۰۷] مورخان تأثیر هیپنوتیزم‌کننده بلاغت و لفاظی او بر جمعیت در زمان سخنرانی، و چشمانش بر جمعی کوچک را قابل توجه یافته‌اند.[۱۰۸] الگیس بودریس[و ۳۲] سر و صدا و رفتار جمعیت زمانی که هیتلر در یک گردهمایی به سال ۱۹۳۶ حاضر شد را به خاطر می‌آورد؛ برخی بر روی زمین افتادند و پیچ می‌خوردند و حتی قدرت نگهداری مدفوع خود را از دست داده بودند.[۱۰۹] آفونتس هِک،[و ۳۳] یکی از اعضای سابق جوانان هیتلری، نیز تجربه مشابهی داشته‌است:

غرور ناسیونالیستی دیوانه‌واری که چون هیستری بود در ما فوران کرد. در دقایق پایانی، ما از درون ریه‌هایمان، درحالی که اشک بر روی گونه‌هایمان جاری بود فریاد می‌کشیدیم: زیگ هایل،[ث] زیگ هایل، زیگ هایل! از آن لحظه به بعد، من با روح و تن خود به آدولف هیتلر تعلق داشتم.[۱۱۰]

نخستین پیروان او شامل رودلف هس،[و ۳۴] خلبان سابق نیروی هوایی هرمان گورینگ[و ۳۵] و افسر ارتش ارنست روم[و ۳۶] بودند. فرماندهی اس‌آ،[و ۳۷] ارگان نظامی‌نمای نازی‌ها که وظیفه نگهبانی از میتینگ‌های حزب و حمله به رقبای سیاسی را داشت، به روم سپرده شد. اوفبا فرنگوینگ،[و ۳۸] یک گروه از روس‌های سفید تبعیدی در مونیخ و از اولین ناسیونال سوسیالیست‌ها، هم تأثیر به‌سزایی بر تفکرات هیتلر داشتند.[۱۱۱] این گروه که توسط صنعت‌گران ثروتمند تغذیه مالی می‌شد، هیتلر را با نظریاتی چون یک توطئه بزرگ یهودی و ارتباط میان بلشویکها و بازار بین‌المللی آشنا کرد.[۱۱۲]

در ۲۴ فوریه، حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان، به‌طور مخفف حزب نازی، یک برنامه ۲۵ بندی را منتشر کرد. این برنامه شامل تفکرات منسجمی نبود و در عوض، حاوی نظراتی چون التراناسیونالیسم، مخالفت با عهدنامه ورسای، بی‌اعتمادی به سرمایه‌داری و چندی از نظرات سوسیالیستی بود که در جنبش فلکیشی پان‌ژرمنیسم طرفداران زیادی داشتند. برای هیتلر، مهم‌ترین بخش آن تفکرات یهودستیزانه آن بود. او این برنامه را به عنوان ابزاری جهت کسب محبوبیت برای حزب در میان مردم می‌دید